فقط خدا تنهاست
در زمان قدیم ؛ روزی یك شخص مومن و ثروتمند ؛ برده یا بنده و یاغلامی
را خرید و به منزل آورد و در منزل از او پرسید :
نام توچیست ؟
غلام گفت : هرچه صدایم كنی !
پرسید : چه كار بلدی ؟
غلام گفت : هر كاری بگوئی ؛ انجام میدهم !
پرسید : چه غذائی میخوری ؟
غلام گفت : هر چه بدهید ؛ میخورم !
پرسید : كجا می خوابی ؟
غلام گفت : هر كجا شما بگوئی ؛ می خوابم !
آن مرد با ناراحتی گفت :
تو مرا مسخره كرده ای ؟ این چه جوابهائی است كه می دهی ؟
غلام گفت : مگر نه این است كه من بنده شما هستم ؟
آن مرد گفت : بله !
غلام گفت :
كدام بنده ای به صاحب خود میگوید :به من فلان غذا را بده
و مرا فلان اسم صدا كن و فلان كار را به من بده و فلان محل را برای خواب من آماده كن
و....... صاحب من شما هستید و
هر كاری كه خواستی با من میتوانی بكنی و کار من
فقط اطاعت است .
آن مرد باخود فكر كرد و پیش خود گفت :
اگر راه ورسم بندگی این است كه غلام می گوید ؛
پس چطور من بندگی خدا را میكنم ؛
كه هی میگویم چرا این را به من ندادی و فلان چیز را به من بده و من را اینکاره کن ....
هی دستور می دهیم .....و چرا وچرا ؟....
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ ![]() بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |